هیچکس در این شهر سالها که نه، روزهای خشکیدن دریا را فراموش نکرده، نه تنها فراموش نکرده که خیلیها زندگیشان بعد از این همه سال هنوز عادی نشده. خیلیها هنوز نمیدانند شغل و کارشان چیست؟ گلایه دارند، میگویند مسئولان فقط به فکر دریاچه و پرندهها هستند؛ هیچکس به فکر آنها نیست. آنها که در این سالها بیشترین ضربه را خوردهاند، کارشان را از دست دادهاند، زندگیشان زیر و رو شده، سلامتشان در معرض خطر قرار گرفته، زمین های کشاورزیشان خشک شده و حالا هم که هزار شرط و شروط گذاشتهاند برای کار و زندگیشان.
در یک روز جمعه آفتابی راهی چیچست (دریاچه ارومیه) میشوم. برای دیدن دریا. هنوز خیلیها برای دیدن تهماندههای دریا به این سمت میروند. دورش میگردند و حسرت میخورند. آه میکشند. محلیها جای قبلی آب را نشانت میدهند، درست جلوی پاهایت: «باورت میشود آب دریا تا اینجا بود؟ الان ببین به چه روزی افتاده.» هنوز هم باورش برایشان سخت است، این را تقریباً در چشم همه میبینی. این تغییر را به چشم دیدهاند اما هنوز درکش نمیکنند.
برای من که دریاچه ارومیه را تا قبل ازاین ندیدهام تصور این زمین خشک سفید و اینکه روزی دریا بوده، تقریباً غیرممکن است. تکه زمین خشکی که انتهایش سفیدی است، نمک دریاچه زیر آفتاب تند ظهر تابستان برق میزند. قایقهای پوسیده، این گوشه و آن گوشه افتادهاند. دوشهای زهوار دررفته و آلونکهایی که خراب شدهاند، همه تصویری از یک شهرک ساحلی متروکه میسازند؛ بدون آب و تنها با چند تک درخت اینجا وآنجا.
محمد همایی، راننده مینی بوس، سالها توریست های علاقهمند به دیدن دریا را هر روز به اینجا آورده. وقتی از دریا حرف میزند هر بار قطره اشکی در چشمانش میجوشد: «الان از دریا جز خرابهای باقی نمانده. دهکده ساحلی ساختند، وسیله بازی گذاشتند برای بچهها اما چه فایده؟ ماشین سواری، موتورسواری دور دریا... تا مردم یادشان بماند دریا را. حداقل ۲ هزار نفر همین جا مشغول کار و بار بودند که بیکار شدند. حالا بماند این همه آدمی که دریا برایشان کار و درآمد درست میکرد، زمینهای کشاورزی هم خشک شد. دیگر کسی اجازه ندارد چاه عمیق بزند. میگویند همینها دریاچه را خشکانده. من خودم برای همین روستاهای اطرافم، مردم ماندهاند چه جوری زندگی کنند.»
مرد ۶۰ ساله کنار دریا قدم میزند از اهالی چیچست. جایی را که قبلاً دریا بوده نشانم میدهد: «همین جا مردم میزدند به آب. حیف شد، واقعاً حیف!» دهکده ساحلی چی چست با سردر رنگ و وارنگش امروز تعطیل است. همان دهکدهای که قرار است رونق را به این منطقه بازگرداند. شهربازی دارد و امکانات موتورسواری دور دریاچه خشک شده. چند سوئیت هم اطراف دهکده ساختهاند. هرچند امروز خالی از جمعیت است و کارگران مشغول کار. مرد میگوید: «دارند ساخت و سازمیکنند. تعطیله امروز. شهر بازی دارد و مردم سرگرم می شوند اما هیچوقت رونق قبل برنمیگردد.»
مرد جوان سقف آلونک خانهشان را که روزگاری با خانوادهاش در آن زندگی میکردهاند و محل کسب و درآمدشان بوده، تعمیر میکند. دوش حمام داشتهاند؛ یک جور پلاژ ساحلی. حالا همگی به شهر رفتهاند. بیشتر اعضای خانواده یا بیکارند یا کارگری میکنند. اتاقکهای دوش هنوز پابرجاست. از پلاژ هم فقط چارچوبش باقی مانده. کناراتاقکهای حمام درختی روی زمین افتاده، روی همه چیز غبار زمان نشسته. یک جوری که دلت میگیرد: «ما اینجا خانوادگی زندگی میکردیم. کار و زندگی داشتیم. اما دریا که خشک شد، همه آواره شدیم. هر کدام رفتیم یک طرف. برادرهام رفتند روستا و دارند قاچاق میکنند. جانشان را گذاشتهاند کف دستشان برای چند قران. این آلونک را که میبینی تعمیر میکنم، تنها چیزی است که باقی مانده. هراز گاهی میآیم تعمیرش میکنم. اما چه فایده، اینجا دیگر هیچوقت درست نمیشود.»
از کنار دوشهای آب میگذرم، برای لحظهای دریاچه پر از آب را تصور میکنم. بچهها خندان و حوله بر دوش، برای حمام کردن و دوش گرفتن همدیگر را هل میدهند. صدای قهقههشان همه جا پیچیده. میخواهند بستنی بخورند. روی باقیمانده یک دیوار هنوز این کلمات دیده میشود: «چای، بستنی، آب میوه. پلاژ چراغی.» تنها نامی از آن باقی مانده و دیگرهیچ. مثل دریا مثل دریاچه.
یک مغازه متروکه کنار دریای سابق، نظرم را جلب میکند. یک یخچال نیمه خالی، تویش نوشابه و چند شانه تخم مرغ هم هست. روی یخچال هم نوشابه چیدهاند. داخل مغازه دود خورده و در حال ویرانی چند قفسه نیمه خالی ازچیپس و پفک و بیسکوییت هم دیده میشود. انگار انباری یک خانه باشد تا مغازه. زن میانسال روی تخت چوبی نشسته، لابد منتظر مشتری. کنارش مینشینم. بعید است سال تا سال هم یک مشتری از راه برسد. بلوز و دامن قهوه ای پوشیده و پیاز خرد میکند. فارسی بلد نیست. از پسرش میخواهم حرفهایش را ترجمه کند. میگوید همین جا زندگی میکنند: «دیگر کسی نمیآید از ما خرید کند، دریا را کسی اینجوری ببیند، پشت سرش را هم نگاه نمیکند. پسرام همه بیکارند. ماندهایم چکار کنیم. قبلاً آب اینجا بود، دریا بود!» دستش را تکان میدهد و دریایی خیالی را در هوا تصویر میکند. قبلاً فقط نوشابه و آب معدنی نمیفروختند، کباب هم بوده. صبحانه هم بوده؛ املت و تخم مرغ... از آن کلبههای دوست داشتنی کنار دریا.
میگوید: «وسایل توی این یخچال را میبینی، همه اینها را نوهها و بچههای خودم میخورند. شوهرم هم میرود کارگری تو باغ و میدان. تازه آنجا هم کار درست و حسابی نیست. بیشتر باغها خشک شده.» یک اتاق هم گوشه حیاط هست برای مسافرانی که خسته از راه میرسند و میخواهند چند ساعتی استراحت کنند. اتاق هم مثل بوفه کوچکش خالی است. اما چرا زن وخانوادهاش با این همه سختی اینجا ماندهاند، زن توضیح میدهد جایی ندارند بروند. خانه و کاشانهشان اینجاست. زندگی در کنار دریایی خشک.
«اینجا را میبینی؟ نه درآمد داریم نه هیچی، اما باز آب را برایمان تجاری حساب میکنند. همه آمدهایم به این دهکده بلکه کمی کسب و کارمان درست بشود. فکر میکنی اگر دریا بود، الان میتوانستم این جوری کنارت بشینم؟» با حسرت سرش را تکان میدهد، قابلمهاش پر شده ازپیازهای خرد شده ریز و یک دست.
مقصود حسینی از اهالی روستای «کردلر» است؛ در ۴ کیلومتری دریاچه ارومیه. یکی از روستاهایی که تحت تأثیر خشکی دریاچه آسیب جدی دیده. مثل اغلب روستاهای منطقه. او از بیآبی میگوید و اینکه چطور کشت و کار کشاورزانی که اطراف دریاچه کار میکردند، از بین رفت: «سری به باغهای ما بزن، ببین چطور همه خشک شده. بیآبی همه باغها را نابوده کرده و زندگی ما را هم به دنبال خودش. آب آنقدر شور شده که نمیتوانیم بخوریم. میرویم با دبه از شهر و از روستاهای دور و بر آب میآوریم. تازه اگر وسیله داشته باشی. در خانه مردم را میزنیم و اجازه میگیریم آب برداریم.»
مرد جوان دیگری میگوید: «خشکی دریا همه را بیمار کرده، هر کی این اطرافزندگی میکند، بیماری دارد.همه بیماری پوستی گرفتهایم؛ چشم درد و تنگی نفس.همهاش به خاطر خشکی دریاست. زمینهای ما را هم ستاد اجرایی گرفته و شهرک درست کرده. میخواهند این اطراف کشاورزی نباشد. میگویند به خاطر دریاست. میگویند خیلی آب مصرف میکنید. پس ما چکار کنیم؟ کشاورزی نکنیم، چکار کنیم؟ خشک شدن دریا کشاورزی را فلج کرده. مهمترین مشکل ما آب شرب و از دست دادن کار است. اگرخدای نکرده این جوری پیش برود، همه باغها خشک میشوند وهمه روستاها تخیله میشوند.»
حسینی هم از تنگی نفس گلایه میکند: «چند دقیقهای اینجا بگرد، یکهو میبینی دهنت خشک شده. این خشکی دریا باعث شد همه بروند سمت مشاغل کاذب. همین الان بالای ۴۰ نفر در روستای ما به خاطرانواع جرم مواد مخدر زندانیاند. همه اینها به خاطر بیکاری است. چرا قبلش نبود؟ درآمد ندارند، مجبورند. همه کشاورز بودند؛ گندم، چغندر، سیب میکاشتند اما دولت زمینها را گرفته. ماهمه تحت فشاریم. اصلاً هیچ کس به فکر مردم نیست. میگویند دریا خشک شده، چون شما کشاورزی کردهاید. این همه زمین کشاورزی شهرک بشود، ما همه نابود میشویم.» درد دلهای مردم منطقه تمامی ندارد. خیلیهایشان از محیط زیست گلایه دارند؛ اینکه آنقدر به فکر دریاچه و احیای آن هستند که مردم را فراموش کردهاند. میپرسند مگر غیر از این است که برای احیای دریاچه باید از همین مردم کمک بگیرند؟
زارا امجدیان، کارشناس اجتماعی و عضو انجمن «دامون» چند سالی هست روی خشک شدن تالاب قره قشلاق و همچنین مسائل معیشتی مردم اطراف دریاچه ارومیه کار میکند. او در گفتوگو با ما تأکید میکند: «مهمترین موضوعی که مردم اطراف دریاچه ارومیه را درگیر کرده موضوع معیشت است. کمآبی و سیاستهای احیای دریاچه، معیشت خیلیها را تحت تأثیر قرار داده. این درحالی است که ستاد احیای دریاچه ارومیه، نگاه مهندسی به احیا دارد؛ بدون توجه به وضعیت اقتصادی و اجتماعی مردم.» یعنی همان نگاه مهندسی که دریاچه را خشکاند امروز به شکل دیگری میخواهد آن را احیا کند. انجمن دامون طرحهای پایلوت برای ایجاد معیشت پایدار در این منطقه اجرا میکند و امجدیان در این باره میگوید: «ما بهعنوان کارشناسانی که ۵ - ۴ سالی هست در اینجا کار میکنیم، معتقدیم ستاد احیای دریاچه ارومیه، دریاچه را فقط پهنه آبی در نظر گرفته و تمام سیاستهایش را روی همین مسأله و انتقال آب به آن متمرکز کرده. درحالیکه صدها روستا در کنار دریاچه ارومیه قرار دارد که اقتصاد و معیشتشان مبتنی بر کشاورزی و آن هم محصولات پرآبخواه مثل هندوانه، چغندر و گوجه فرنگی است. برای احیای دوباره دریاچه نمیتوان به کشاورزان بیتوجه ماند. باید به وضعیت آنها و کشتهای کم آبخواه هم توجه کنیم یا مشاغل دیگری برای آنها ایجاد کنیم. با شرایط فعلی، شاهد یک بحران انسانی خواهیم بود که زندگی روستاییان را تحت ثأثیر قرار میدهد. برای اجرای هرگونه سیاستی نمیتوان به جمعیت انسانی آن منطقه بیتوجه ماند.»
امجدیان تأکید میکند: «کشاورزان، مسئول نابود کردن دریاچه نیستند و خودشان قربانی سیاستهای غلطاند. چه کسانی به آنها مجوز حفر چاه عمیق را دادند؟ مسأله این است که بسیاری از مسئولان محیط زیست نگاه اجتماعی ندارند و فکر نمیکنند برای حفاظت از محیط زیست باید همین انسان ها را آموزش بدهند. این نوع برخورد موجب شده یک دشمنی عمیق بین کشاورزان و محیط زیستیها شکل بگیرد. ما تا میگوییم محیط زیست، مردم میگویند شما میخواهید زمینهای ما را بگیرید؟ سازمان حفاظت محیط زیست باید نقش جامعه انسانی را ببیند و بداند آنهایی که اطراف دریاچه و تالابها زندگی کردهاند در این سال ها بیشترین آسیب را دیدهاند.»
هاله طارم، مدیرعامل شرکت «یشیل اورمان چی چست» که هدفش به جریان انداختن پتانسیل جامعه محلی برای احیای دریاچه ارومیه است، نیز بر معیشت مردم در این منطقه تمرکز کرده است: «خشک شدن دریاچه، روی کشاورزی و دامپروی واشتغال بسیاری از مردم و در نتیجه معیشتشان تأثیر گذاشته. خیلی از کشاورزان محصولشان افت کرده، درآمدشان پایین آمده و در نهایت معیشتشان تحت تأثیر قرار گرفته. این روزها کشاورزان اطراف دریاچه ارومیه اجازه حفر چاه عمیق ندارند، تغییر کاربری زمینهایشان براحتی ممکن نیست و اجازه ساخت باغ و تبدیل زمینهای دیم به آبی را هم ندارند. شرایط تغییر کرده و آنها با توجه به این شرایط باید توانمندیهایشان را شناسایی کنند.»
به گفته این کارشناس اجتماعی در طرح پایلوت آنها بر توانمندسازی افراد، حفظ منابع و کشاورزی پایدار تأکید شده تا از مهاجرت در این منطقه جلوگیری شود. تغییر ذهنیتها و اینکه برخی بدانند دیگر کشاوررزی در این منطقه برایشان مفید و سودآور نیست، از دیگر اقدامات این انجمن در منطقه اطراف دریاچه ارومیه بوده.
چند نفری هنوز اطراف دریای خشک قدم میزنند، آفتاب ظهر تابستان تندتر از قبل میتابد. چند نفرشان به قایق چپه شدهای تکیه زدهاند و به دوردستها نگاه میکنند. کدام خاطره از پیش چشماهایشان در حال عبور است؟
منبع: روزنامه ایران