آرنه نس فیلسوف و کنشگر نروژی، که اصطلاح «زیستبومشناسی عمیق» برساختۀ اوست، بین سالهای ۱۹۱۲ تا ۲۰۰۶ زندگی کرد. او نه تنها روشنفکری پرآوازه، که همچنین شخصیتی الهامبخش برای کنشگران محیطزیستی سالهای آخر قرن بیستم بود. نس دیدگاه زیستبومشناسانۀ خود را با ایدۀ مقاومت غیرخشونتآمیز گاندی درهم آمیخته و در مواردی پرشمار به کنشگری روی آورد. از کتابهای او میتوان «زیستبومشناسی، اجتماع و شیوۀ زندگی» و «زیستبومشناسی خردمندانه» را برشمرد.
به گزارش زیست آنلاین، آلودگی و تهیسازی منابع بخشی از دلنگرانیهای سیاستهایی است که در پی مسئولیتپذیری زیستبومی هستند. اما نگرانیهای عمیقتری وجود دارند که ما را به اصولی چون گوناگونی، پیچیدگی(Complexity)، خودگردانی، تمرکززدایی (Decentralization)، همزیستی، برابریخواهی و جامعهای به دور از تبعیضهای طبقاتی رهمنون میشوند.
بیرون آمدن زیستبومشناسان از گنگی نسبی پیشین و گذر از آن مرحله نشانگر نقطه چرخشی در اجتماعهای علمی (Scientific Communities) ما است. اما پیام آنان تحریف شده و از آن استفاده نادرست شده است. از اینرو دو جنبش، یکی در زمان کنونی نیرومند اما سطحی، دیگری جنبشی عمیق اما کمتر نیرومند، به رقابت برای جلب دیدگاههای ما پرداختهاند. در اینجا میکوشم ویژگیهای این دو جنبش را بیان کنم.
الف: جنبش سطحی زیستبومی:این جنبش علیه آلودگی و تهیسازی منابع طبیعی مبارزه میکند و آماج کانونی آن بهداشت و بهروزی مردم در کشورهای توسعهیافته است.
ب: جنبش عمیق زیست بومی:۱. نپذیرفتن انگارۀ «انسان در محیط زیست» به سود پذیرش انگارۀ «میدان همگانی، خویشاوندی.« در این گستره، زیستمندها (Organisms) به مثابه گرههایی در تور زیست سپهر، یا درمیدانی با روابط درونزا قرار دارند. یک رابطۀ درونزا بین دو شیء «الف» و «ب» به گونهای است که این رابطه به تعریف ساختارهای بنیانی «الف» و «ب» وابسته است، به شیوهای که بدون این رابطه، «الف» و «ب» دیگر اشیاء کنونی نیستند. مفهوم «میدان همگانی، خویشاوندی» نه تنها مفهوم قراردادی «انسان در محیط زیست» بلکه هرگونه مفهوم قراردادی «شیء در محیط» را فرو میریزد، مگر هنگامی که گفت و شنود در سطحی کممایه یا مقدماتی صورت گیرد.
۲. «برابریخواهیِ زیستسپهری» در اصول بنیادی. عبارتِ «در اصول بنیادی» از اینرو اضافه شد که ضرورتِ هر کردمان(Praxis) واقعی مقدار معینی کشتن، بهرهکشی و سرکوب است. کنشگر میدانی زیست بوم احترامی عمیق، یا حتی ستایشآمیز، نسبت به شیوهها و شکلهای گوناگون زندگی کسب میکند. او به درکی درونی از زیستبوم دست مییابد، درکی که برداشتی دیگر آن را تنها ویژۀ همنوعان خود، یا رشتۀ محدودی از شیوهها و شکلهای زندگی میداند. برای کنشگر میدانیِ زیستبوم «حقِ برابرِ زیستن و شکوفا شدن» یک ارزشِ بنیادیِ شهودیِ شفاف و آشکار است. محدود کردن این ارزش بنیادی به انسان رویکردی انسانمدار است که اثرات زیانبخشی بر کیفیت زندگیِ خودِ انسانها دارد. بخشی از این کیفیت به لذت و رضایتی وابسته است که از مشارکت نزدیک با دیگر شکلهای زندگی دریافت میکنیم. کوشش برای چشم پوشیدن بر وابستگی چندسویۀ همۀ اشکال زندگی و ایجاد رابطۀ ارباب-برده با آنها به بیگانگی انسان از خود کمک کرده است.
برابریخواهی زیستبومی نیازمند بازتفسیر عامل متغیرِ پژوهشِ آینده، یعنی «سطح انبوهیدگی»(Crowding)، به گونهای است که نه تنها انبوهیدگی انسان بلکه انبوهیدگی همۀ پستانداران و از دست رفتن کیفیت زندگی برای همه به جد گرفته میشود. (پژوهش در بایستگی پراهمیتِ وجود فضای آزاد برای زندگی گونههایی از پستانداران حکایت از آن دارد که نظریهپردازان شهرنشینی به میزان زیادی نیاز انسان به فضای آزاد زندگی را دستکم گرفتهاند. نشانههای رفتاریِ بیماریهایِ ناشی از انبوهیدگی [روانرنجوری، پرخاشگری، از دست رفتن سنتها، …] نزد همۀ پستانداران همانندی فراوانی دارند.(
۳». اصول گوناگونی و همزیستی«. گوناگونی، به توانمندیها برای بقا، فرصتها برای شیوههای جدید زندگی و به رنگارنگی شکلهای زندگی میافزاید. از اینرو به اصطلاح نبردِ زنده ماندن (تنازع بقا) و ماندگاریِ سازگارترین (بقای اصلح)(Survival of the fittest)، باید به جای توانایی برای کشتن، بهرهکشی و سرکوب، به توانایی برای همزیستی و همکاری در روابطی پیچیده تفسیر گردد. اصل «زندگی کن و بگذار زندگی کنند» اصل زیست بومی بسیار قویتری از اصلِ «یا من یا تو» است.
اصل زیست بومیِ «یا من یا تو» به فروکاستن فراوانیِ گونهها و شکلهای زندگی و همچنین به پدید آوردن ویرانی در اجتماعاتی از گونههای همسان گرایش دارد. بنابراین رویکردهای الهام گرفته از زیست بوم، با گوناگونی شیوه های زندگی انسان، گوناگونی فرهنگ ها، گوناگونی پیشهها و اقتصادها همدلی دارند. آنها از مبارزه علیه هجوم و سلطۀ اقتصادی، فرهنگی و نظامی پشتیبانی میکنند و با نابود کردن خوکهای آبی و نهنگها به همان اندازه مخالفاند که با نابودی قبایل انسانی و فرهنگها.
۴. «دیدگاه طبقهستیز«.بخشی از گوناگونی شیوههایِ زندگی انسان (خواسته یا ناخواسته) نتیجۀ بهرهکشی و سلطهای است که به وسیلۀ گروههای معینی اعمال میشود. زندگی آن کس که بهرهکشی میکند متفاوت از زندگی کسی است که از او بهرهکشی میشود، این رابطه اما توانمندی این دو را برای خود پرورانی(Self-realization)، به شکلی باژگونه، تحت تاثیر قرار میدهد. اصل گوناگونی تفاوتهایی را در بر نمیگیرد که تنها به علت سد کردن و مهار رویکردها و رفتارها، با استفاده از زور، به وجود میآیند. اصلِ برابریخواهی زیستبومی و اصلِ همزیستی نیز از چنین دیدگاه طبقهستیزی جانبداری میکنند. رویکرد زیست بومی طرفدار گسترش این سه اصل به همۀ تضادهایِ گروهی، از جمله تضادهای امروزه بین ملتهای در حال توسعه و ملتهای توسعهیافته است. این سه اصل همچنین طرفدار هشدار شدید نسبت به هرگونه نقشۀ فراگیر برای آینده، مگر نقشههایی است که با گوناگونیِ بی-طبقۀ گسترده و گسترش یابنده سازگارند.
۵. «مبارزه با آلودگی و مبارزه با تهیسازی منابع«.در این قسمت از مبارزه زیستبومشناسان حامیان قدرتمندی یافتهاند. اما گاه این حمایت به زیان موضع کلی آنان صورت میگیرد. این حمایت هنگامی زیانبار است که توجه را تنها بر آلودگی و تهیسازی منابع و نه بر همۀ مشکلات زیست بومی متمرکز می کند. یا هنگامی که پروژههایی به کار گرفته میشوند که آلودگی را کاهش داده اما انواع دیگری از زیانها را ایجاد میکنند. بدین گونه که اگر بهای چیزهای ضروری زندگی به علت نصب دستگاههای ضد آلودگی افزایش یابد، اختلافهای طبقاتی نیز افزایش مییابد. اصول اخلاقی مسئولیتپذیری ایجاب میکند که زیستبومشناس نه در خدمت زیستبومشناسی سطحی، که در خدمت جنبش زیستبومشناسی عمیق باشد. از اینرو نه تنها اصل پنجم، بلکه همۀ هفت اصل باید همراه با یکدیگر در نظر گرفته شوند.
زیستبومشناسان، با هر رنگ و سلیقۀ سیاسی، آگاهگران جایگزینناشدنی هر جامعهای هستند. این آگاهگران، در صورت داشتن تشکل، از قدرت نپذیرفتن مشاغلی برخوردار میشوند که در آنها باید خود را در اختیار مؤسسهها و برنامهریزانی با چشماندازهای محدود زیست بومی بگذارند. در شرایط کنونی زیستبومشناسان گاه در خدمت صاحبکارهایی هستند که عامدانه بر چشماندازهای گستردهتر زیستبومی چشم میپوشند.
۶. «پیچیدگی، نه دشواری«.نظریۀ سیستمهای زیستبومی دربردارندۀ تمایزی درخور اهمیت است بین آنچه که دشوار است، بدون هیچ گونه گشتالت (Gestalt) یا اصول پیونددهنده (میتوان آن را به پیدا کردن راه خود از میان شهری آشفته مانند کرد) و آنچه که پیچیده است. فراوانیِ عواملی دارای میانکنشی (Interacting Factors)، که بیش و کم قانونمند باشند، ممکن است سبب ایجاد یک همپیوندی، یا یک نظام شود. ما در کارهای روزمرۀ خود کفشی را میدوزیم، نقشهای را به کار میبریم، یا بسیاری از کارهای گوناگون خود را درهم میآمیزیم. زیستمندها، شیوههای زندگی و به طور کلی کنشهای چندسویه در زیستسپهر، پیچیدگی خود را در چنان سطح بالایِ حیرتانگیزی نشان میدهند که نگرش کلی زیستبومشناسان را رنگی دیگر میبخشند. این پیچیدگی، اندیشیدن در چارچوب نظامهای گسترده را اجتنابناپذیر میکند. همچنین، این پیچیدگی سبب ایجاد درکی هوشمندانه و پیوسته از نادانی اساسی انسان نسبت به روابط زیستسپهری و از اینرو آشفتگیهای ایجاد شده در فرآیندهای زیست سپهر است.
اصل «پیچیدگی، نه دشواری» در کاربرد خود در روابط انسانی طرفدار تقسیم کار، نه تکهتکه کردن کار است. این اصل نه طرفدار واکنشهای ساده، که خواهان کنشهای درهمآمیختهای است که در آنها فرد به تمامی کوشا است. این اصل خواهان اقتصادهای پیچیدهای است که در آنها ابزار تأمین زندگی از گوناگونی درهمآمیختهای برخوردارند (ترکیب هایی از کنشهای صنعتی و کشاورزی، کارهای حرفهای و دستی، حرفههای تخصصی و بیتخصص، کنشهای شهری و غیرشهری، کار در شهر، فراغت در طبیعت و فراغت در شهر، کار در طبیعت. (...
»پیچیدگی، نه دشواری» خواهان فناوری نرم و «آیندهپژوهیِ نرم»، پیشگویی کمتر و روشنگری بیشتر در مورد امکانات است. همچنین خواهان حساسیت بیشتر نسبت به پیوستگی و سنتهای زنده و مهمتر از همه، نسبت به چگونگی نادانی ما است. در این سده به اجرا درآوردن سیاستهای پاسخگو در برابر زیستبوم نیازمند رشد چند برابری مهارت و اختراع فنی، اما در سمت و سویی نوین است. اما امروزه دستگاههای تعیین سیاستهای پژوهشیِ وابسته به دولتهای ملی ما چنین سمت و سویی را، آزاداندیشانه و به شکل پاینده، حمایت نمیکنند.
۷. «خودگردانی محلی و تمرکززدایی«. آسیبپذیریِ یک شکل از زندگی تقریبا در تناسب با وزن تأثیراتی است که از راه دور به آن میرسد، یعنی تغییراتی بیرون از یک کل منسجم، بیرون از منطقهای محلی که آن شکل زندگی در مدت زیست خود در آن به ترازمندی زیستبومی رسیده است. این واقعیت خود تأییدی است بر کوششهای ما برای نیرومند کردن دولتِ خودگردانِ محلی و خودکفایی مادی و معنوی محلی. اما این کوششها بر پیش فرض وجود نیروی رانشگری برای حرکت به سوی تمرکززدایی استوار است. افزون بر این مشکلات مربوط به آلودگی، شامل آلودگی حرارتی و بازچرخش مواد، نیز ما را به همین سوی میراند. زیرا خودگردانی محلی فزاینده، اگر بتوانیم عوامل دیگر را ثابت نگاه داریم، مصرف انرژی را کاهش میدهد. (مقایسه کنید یک ناحیۀ نسبتأ خودکفا را با ناحیۀ دیگری که نیازمند واردات مواد غذایی، مصالح ساختمانی، سوخت و کارگر ماهر از قارههای دیگرِ جهان است. اولی ممکن است تنها پنج درصد از انرژی مورد نیاز دومی را مصرف کند.) خودکفایی محلی از راه کاهش شمار ارتباطات در زنجیرۀ سلسله مراتب تصمیمگیری تقویت میشود. (برای نمونه زنجیرهای شامل شورای محلی، شورای شهر، بالاترین نهادِ تصمیم گیریِ زیر سطح ملی، تشکیلاتی ایالتی در یک دولت فدرال، تشکیلات ملیِ دولت فدرال، ائتلافی از ملتها و نهادها، برای نمونه سطوح بالاییِ جامعۀ اقتصادی اروپا و یک تشکیلات جهانی میتواند به زنجیرهای شامل شورای محلی، تشکیلات ملی و تشکیلات جهانی کاهش یابد.) اگر تصمیمگیری از زنجیرهای بسیار طولانی گذر کند و در هر گامِ تصمیمگیری تابع رای اکثریت باشد، ممکن است حتی بسیاری از خواستههای محلی در این مسیر حذف شوند.
بنابراین به منظور جمعبندی نخست باید به خاطر سپرد که معیارها و گرایشات زیستبومشناسی عمیق از منطق و استقراء ناشی نمیشوند. دانشِ زیستبومی و شیوۀ زندگی کنشگرِ میدانیِ زیست بوم دیدگاههای جنبش عمیق زیستبومی را توصیه میکنند، الهام میبخشند و توانا میسازند. بسیاری از فرمولبندی های طرح شده در پژوهش هفت نکتهای بالا کلیسازیهای نسبتا ناروشنی هستند که تنها در صورت دقیق شدن در راستاهایی معین پذیرفتنی میشوند. اما در سراسر جهان الهامبخشی از زیستبوم به همگراییِ قابلتوجهی دست یافته است. این پژوهش مایل نیست وانمود کند که چیزی بیش از یکی از ساماندهی هایِ فشردۀ این همگراییها باشد.
دوم آن که باید کاملا دریافت باورهای بنیادینِ جنبش عمیق زیستبومی به روشنی و با توانمندی «هنجارمندند» .(Normative) این باورها یک نظام پیشآیندِ ارزشی را تا حدودی تنها بر پایۀ نتایجِ (یا نبود نتایج، یا مقایسۀ نکاتِ) پژوهشهای علمی بیان میکنند. امروزه زیستبومشناسان، با توجه به این که سیاستسازان دستکم شمارِ معینی از «هنجارها» را در رابطه با بهداشت و توزیع عادلانه میپذیرند، کوشش میکنند تا تشکیلات سیاستساز را از راه تهدیدها و پیشبینیهایی در مورد آلایندهها و تهیسازی منابع تحت تأثیر قرار دهند. اما روشن است که شمار گستردهای از مردم در همۀ کشورها، حتی شمار قابل توجهی از کسانی که در قدرت هستند، هنجارها و ارزشهای جامعتری را میپذیرند که از ویژگیهای جنبش عمیق زیستبومی به حساب میآیند. در جنبش عمیق زیستبومی ظرفیتهای سیاسی بالقوهای وجود دارند که نباید نادیده گرفته شوند. ظرفیتهای سیاسیای که کمتر به آلودگی و تخلیۀ منابع میپردازند. در طراحی احتمالهای آینده، هنجارهایِ این جنبش باید آزادانه مورد استفاده قرار گرفته و خوب پرورانده شوند.
سوم آن که جنبشهای زیستبومی از آنجا شایسته توجهاند که نه صرفا زیستبومی، بلکه جنبشهایی هستند با «فلسفۀ ترازمندیِ زیستبومی» .(Ecophilosophical) زیستبومشناسی علمی محدود است که روشهای علمی را مورد استفاده قرار میدهد. فلسفه کلیترین میدانِ نظریِ مناظره در مورد بنیانها است. فلسفه، توصیفی و در همان حال تجویزی بوده و فلسفۀ سیاسی یکی از زیرشاخه های آن است. منظور من از «اکوسوفی «(Ecosophy) فلسفهای در رابطه با هماهنگی و ترازمندی زیستبومی است. فلسفهای که نوعی حکمت فرزانگی (Sofia wisdom) و آشکارا هنجارمند است. فلسفهای که هم هنجارها، مقررات، بنانگارهها (Postulates) و اعلام ارزشهای پیشایند را در برمیگیرد و هم دارای فرضیهای در مورد چگونگی شرایط جهان است. فرزانگی در این فلسفه، فرزانگیِ سیاستها و تجویزها است نه صرفا توصیف علمی و پیشبینی.
جزئیات یک اکوسوفی به علت تفاوتهای درخور اهمیت نه تنها در دادههای مربوط به آلودگی، منابع، جمعیت و غیره، که همچنین تفاوت در ارزشهای پیشایند، دگرگشتهای (Variations) بسیاری را نشان خواهد داد. اما امروزه هفت نکتهای که در این مقاله فهرست شدند چارچوب یکپارچهای را برای نظامهای اکوسوفیایی فراهم میکنند.
در نظریۀ نظام عمومی، نظامها بیشتر به صورت موضوعاتی درک میشوند که به شکل پیشآمدی یا کارکردی با یکدیگر تعامل یا ارتباط درونی دارند. با این همه، یک اکوسوفی بیشتر همانند نظامی از نوع نظامهای برساختۀ ارسطو یا اسپینوزا است. این نظام در گفتار به صورت مجموعهای از جملات با کارکردهای مختلف توصیفی و تجویزی بیان میشود. رابطۀ اساسی، رابطۀ بین زیرمجموعههای پیشگذاردهها با زیرمجموعههای نتیجهگیریها است، یعنی یک رابطۀ اشتقاقپذیری. مفاهیمِ درخورِ ناشی از اشتقاق را میتوان به گونهای بر حسب باریکسنجی و دقت طبقهبندی کرد که در آن استنتاجهای ریاضی و منطقی در بالای فهرست قرار میگیرند. اما همچنین میتوان طبقهبندی را بر حسب این موضوع انجام داد که چه میزان از مفاهیم به طور ضمنی پذیرفته شده است. تشریح یک اکوسوفی، با توجه به پهنۀ گستردۀ مواد و مصالحِ زیستبومی و هنجاریِ آن (اجتماعی، سیاسی، اخلاقی)، تنها میتواند به طور نسبی دقیق باشد. در زمان کنونی اکوسوفی میتواند نمونههایی از نظامها، به سخن دیگر، برآوردهای تقریبی نظامدهیهای جهانی را به سود خود مورد استفاده قرار دهد. یک اکوسوفی را ویژگی جهانی آن، نه دقت آن در جزئیات، متمایز میکند. این ویژگی جهانی کوششهای یک گروه آرمانیِ زیستبومشناسی، گروهی نه تنها شامل دانشمندانی از رشته های بسیار رنگارنگ که همچنین دانشجویان علوم سیاسی، را درهم میآمیزد و به روشنی بیان میکند.
تا کنون، زیر عنوان زیستبومگرایی، گرایشهای گوناگونی مبارزه کردهاند که از جنبشی عمیق و آیندهنگر فاصله داشتهاند. آنها در درجۀ نخست بر آلودگی و تهیسازی منابع تأکیدی یک جانبه داشتهاند. اما فراتر از آلودگی و تهیسازی منابع، این گرایشها بر تفاوتهای بزرگ بین کشورهای کمتر و بیشتر توسعه یافته به سود یک رویکرد جهانی مبهم چشم پوشیدهاند. رویکرد جهانی، البته، اساسی است، اما در سالهای پیش رو باید تفاوتهای منطقهای نقشی عمده در تعیین سیاستها داشته باشند.
ترجمهای از:
The shallow and the deep, long- range ecology movement. A summery. Arne Naess, University of Oslo.
بیشتر بخوانید: اکوسوسیالیسم و بازیابی میراث بومشناسی مارکس خلاصهای از سخنرانی مقدماتی آرنه نس در «کنفرانس پژوهشی در آیندۀ جهان سوم»، بخارست ۱۰-۳ سپتامبر ۱۹۷۲. آرنی نیس فیلسوفی نروژی بود که اصطلاح «زیستبومشناسی عمیق» را ابداع کرد. او در جنبش زیستبومیِ سالهای پایانی قرن بیستم روشنفکر و الهامبخشی اثرگذار بود.
نوشته: آرنه نس و محسن صفاری
منبع میدان: