زیست آنلاین: حکومت های مبتنی بر اندیشه مارکس به داشتن کارنامه سیاه درباره محیط زیست شهره اند. از تخریب جنگل ها برای رقابت صنعتی با غرب گرفته تا آلودگی های فاجعه بار جهانی همچون حادثه چرنوبیل. در این میان بسیاری از نظریه پردازان سعی کرده اند تا دامن مارکس و انگلس را از این عملکرد منزه و آن را به انحراف مارکسیسم و سوسیالیسم در کشور مبداء انقلاب مادر، یعنی شوروی نسبت دهند.
به گزارش زیست آنلاین، حادثه اتمی چرنوبیل، حادثهٔ هستهای فاجعهباری بود که در روز ۲۶ آوریل ۱۹۸۶ (۶ اردیبهشت ۱۳۶۵) در نیروگاه چرنوبیل در اوکراین رخ داد. انفجار و آتشسوزی در رآکتور شماره ۴ نیروگاه چرنوبیل باعث پخش مواد رادیواکتیو در بخش بزرگی از غرب شوروی و اروپا شد. این رآکتور از رآکتورهای RBMK بود.
از خودبیگانگی یا از طبیعت بیگانگی؟
در گذشته، بهویژه در میان مخالفان نظام سرمایهداری، تصور براین بود که آن بلایی که بر سر محیط زیست آمده ناشی از بهره کشی از انسان و طبیعت، رقابتهای خشن و نامحدود درون این نظام است. با این حال، آشکارشدن واقعیتهای فاجعهبار تخریب زیستمحیطی در کشورهای سوسیالیستی سابق نشان داد که نابهسامانی زیستمحیطی صرفاً محدود به مناسبات سرمایهداری نیست بلکه بخش بزرگی ازآن ناشی از رشد روزافزون صنایع غیراستاندارد، بهره کشی غیرقابل جبران از طبیعت، تولید گازهای گلخانهای و آلودهسازی رودخانهها، مصرف بی رویه و نسنجیده منابع طبیعی به ویژه آب، رقابتهای سیاسی و اقتصادی، ملی و فراملی، کمبود آگاهی اجتماعی، و بیتوجهی به پیآمدهای فاجعهبار آن، بوده است.
تخریب همهجانبهی زیستمحیطی در کشورهای سوسیالیستی بلوک شرق سبب شد برخی از منتقدان، آن را به پایهگذاران سوسیالیسم بهویژه نگاه مارکس و انگلس به اهمیت پیشرفت اقتصادی و سلطهی انسان بر طبیعت نسبت بدهند. با توجه به این واقعیت هدف متقدم این مقاله، مطالعه و بررسی این ادعا است
«شکاف متابولیک» ، مفهوم کلیدی برای شناخت نظر مارکس در باره بحران زیستمحیطی در مناسبات سرمایهداری است. منظور از شکاف متابولیکی که جان بلامی فاستر در کتاب خود، «اکولوژی مارکس: ماتریالیسم و طبیعت» توضیح داده است مجموعهای از فعل و انفعالات مواد و انرژی و تبادل پیچیده و پویا بین انسان و طبیعت است که برای تولید جریان مییابد. [شکاف متابولیک در حقیقت جدایی انسان از این فرآیند طبیعی است].
برای حفظ محیط زیست، نیاز به رابطهای فارغ از «بیگانگی انسان از طبیعت» است. زیرا انسان بخشی از طبیعت است. بیگانگی انسان از طبیعت به بیگانگی انسان از خود میانجامد. مارکس توضیح میدهد که رابطهای دیالکتیکی میان جامعه انسانی و طبیعت وجود دارد. به دلیل همین رابطه، تغییرات در طبیعت به تغییرات در جامعه میانجامد و برعکس، تخریب طبیعت به تخریب جامعه و زندگی انسان.
انگلس معتقد است برخلاف آنچه در مناسبات سرمایهداری جریان دارد، انسان از محیط، طبیعی جدا نیست. او معتقد به رابطه دیالکتیکی میان طبیعت و انسان است. زیرا انسان به واسطه طبیعت زنده می ماند. بهطوریکه تخریب و نابودی آن در خود انسان و زندگی او بازتاب مییابد و میتواند به ویرانی کشیده شود. در همین ارتباط مارکس مینویسد:
بهطور فیزیکی انسان فقط با محصولات طبیعت چه در شکل غذا، گرما، پوشاک، مسکن و یا هر چیز دیگری زندگی میکند… جهانشمولی انسان در عمل و بهطور دقیق در بیان یگانگی انسان با طبیعت، که بدن غیرارگانیک او را تشکیل میدهد، ظاهر میشود. . در واقع طبیعت، بدن غیرارگانیک انسان است بدان معنا که طبیعت همانند بدن او است، و در صورتی که او بخواهد زنده بماند، باید در رابطهی همیشگی (بده و بستان) با طبیعت باقی بماند. زیرا زندگی فیزیکی و معنوی انسان با طبیعت گره خورده است. بدینگونه مارکس انسان را بخشی از طبیعت میداند.
حکومت های مبتنی بر اندیشه مارکس به داشتن کارنامه سیاه درباره محیط زیست شهره اند. از تخریب جنگل ها برای رقابت صنعتی با غرب گرفته تا آلودگی های فاجعه بار جهانی همچون حادثه چرنوبیل. در این میان بسیاری از نظریه پردازان سعی کرده اند تا دامن مارکس و انگلس را از این عملکرد منزه و آن را به انحراف مارکسیسم و سوسیالیسم در کشور مبداء انقلاب مادر، یعنی شوروی نسبت دهند.
مارکس طبیعت را چه می داند؟
مارکس معتقد است که رابطه انسان با طبیعت، نه تنها از راه تولید، بلکه بیشتر بهطور مستقیم از راه ابزار تولید (تکنولوژی) که خود انسان با استفاده از طبیعت آن را ساخته است برقرار میشود و این به بشریت اجازه می دهد که طبیعت را به راههای جهانشمول، همگانی و یکسانی بکشاند.
اینگونه، طبیعت که بدن غیرارگانیک (غیرآلی ومعدنی) انسان است، به بدن ارگانیک او هم وصل میشود. یعنی ابزار تولید در فرایند تولید، در ادامهی ارگانهای بدن او قرار میگیرد و در شکلگیری و توانمندکردن بدن انسان نقش ایفا میکند. بدین ترتیب، هر نوع ابزار و اهرمی در دست انسان در حال کار و تولید، به ادامه ارگانهای او بدل میشود و او را توانمندتر میسازد.
برای نمونههای ساده میتوان به ساخت و استفاده از کلنگ، چکش و یا عینک توجه کرد که با استفاده از آنها، ارگانهای بدن انسان تواتمندتر میشوند. و یا میتوان به انواع ماشینهای بسیار پیچیده و پیشرفته فضایی که با دگرسازی از منابع طبیعی و به دست انسان ساخته شده، و توان سازندهگی و یا تخریبی بدن ارگانیک انسان را هزارها برابر افزایش میدهند اشاره کرد. همچنین داروهای جدید را میتوان مثال آورد که همه بر گرفته از طبیعت، میلیونها انسان را از امراض مسری و مرگ نجات داده و میدهد.
برعکس، آلودهکردن آب رودخانه و دریاچه به واسطهی ضایعات کارخانهها، آلودهگی به مواد شیمیایی، روانهکردن فاضلاب به آن، کشتیرانی، و غیره، به طوری که آب تازه رودخانه، یعنی بخشی، یا اساس هستی موجودات زنده (آبزیان) از دست میرود، و یا مستقیم و غیر مستقیم وارد بدن انسان می شوند.
از این زاویه میتوان گفت که بدن غیرارگانیک انسان (طبیعت) به بدن ارگانیک او متصل میشود. یعنی انسان در مناسبات تاریخی با طبیعت و فعالیتهای زندگی، طبیعت را به منبع معیشت خود تبدیل و در عین حال، آن را دگرگون (نابود و یا بازتولید) میکند. اینگونه به عقیده مارکس و انگلس، طبیعت پیششرط وجود انسان، و تولید ابزار معیشت نیز پیششرط ادامۀ زندگی انسان در تمام لایههای تعیینکننده آن و در نتیجه جامعه بشری است. اینگونه طبیعت، و در پی آن انسان، در طول تاریخ تغییر می کنند. همآهنگی انسان و طبیعت به یک ضرورت بدل میشود، و ناهمآهنگی میان انسان و طبیعت به «بیگانگی از طبیعت « (alienation of nature) میانجامد.
به موازات این همآهنگی، تغییر طبیعت در طول تاریخ نیز به تغییر انسان منجر می شود. این بدان معناست که میان انسان و طبیعت یک وحدت و یگانگی وجود دارد، همانگونه که میان اجزای طبیعت همآهنگی و تعادل وجود دارد که نباید از دست برود. مارکس و انگلس از آن با واژه «وحدت با شکوه انسان و طبیعت» نام میبرند.علوم امروز این تعادل یا اکوسیستم را به خوبی شناسایی و راه های حفظ آنرا در اختیار انسان گذاشته است. اما برخی ممکن است این واقعیت را نادیده بگیرند و یا نشناسند.
مارکس تکامل انسان را بیش از آنکه از راه فسیلِگونهها، آنطور که داروین شناسایی کرد، بشناسند، از راه توسعه ابزار تولید در فرایند تاریخ که لوئیس مورگان نیز برآن صحه گذاشت، شناخت. آنطور که گفته شد توسعهی ابزارتولید نمایانگر تکامل ارگانهای تولیدی بدن انسان است. همانگونه که تکامل ارگانهای موجودات زنده، نمایانگر سازگاری آنها با محیط زیستشان است.
منبع: ساحت زیست
بیشتر بخوانید:
آخرین بازماندگان حادثه چرنوبیل