زیست آنلاین: حکومت های مبتنی بر اندیشه مارکس به داشتن کارنامه سیاه درباره محیط زیست شهره اند. از تخریب جنگل ها برای رقابت صنعتی با غرب گرفته تا آلودگی های فاجعه بار جهانی همچون حادثه چرنوبیل.طبیعتا همچون هر ایدئولوژی دیگری، نظریه پردازان مارکسیست نیز سعی کرده اند تا دامن مارکس و انگلس را از این عملکرد منزه و آن را به انحراف مارکسیسم و سوسیالیسم در کشور مبداء انقلاب مادر، یعنی شوروی نسبت دهند.
نظر فردریک انگلس در بارهی تخریب طبیعت
انگلس در کتاب دیالکتیک طبیعت نیز مینویسد:
بگذارید، به خاطر پیروزیهایمان بر طبیعت، بیش از حد خودستایی نکنیم. برای هر پیروزی، طبیعت انتقام خود را از ما میگیرد. درست است که هر پیروزی، در وهلهی نخست، نتایجی را که ما انتظار داشتیم به ارمغان میآورد، اما در گامهای بعدی، پیامدهایش کاملاً متفاوت خواهد بود، پیامدهای نامنتظری که پیشرفتهای اولیه ما را کاملاً پس خواهد زد. برای نمونه افرادی که در یونان، بینالنهرین، آسیای صغیر و دیگر نقاط جهان، جنگلها را برای بهدست آوردن زمینهای قابلکشت نابود کردند، هرگز به خواب هم نمیدیدند که با از بین بردن جنگلها، در واقع مراکز و مخازن رطوبت را از بین میبرند و عملاً وضعیت اسفناک کنونی این کشورها را پایهریزی میکنند. هنگامی که ایتالیاییهای ساکن آلپ در دامنههای جنوبی کوهها، با استفادهی نابخردانه از جنگلهای کاج، به منظور دسترسی سریع و راحت به نیازهایشان، از چوب درختان جنگل استفاده میکردند، نمیدانستند که با این کار، ریشههای تولید فرآوردههای لبنی را در منطقه، خشک میکنند؛ آنها متوجه نبودند که با این رفتارشان، دامنههای شمالی کوهها را در ماههای زیادی از سال، از آب چشمهها محروم میکنند. در عین حال این وضعیت سبب خواهد شد که در فصلهای بارانی، سیلابهای سهمگینی در دشتها بهراه بیفتد. … بنابراین در هر گامی به یاد میآوریم که ما به هیچ وجه بر طبیعت مانند یک فاتح بر سر مردم بیگانه، یا مانند کسی که در خارج از طبیعت ایستاده است، بر طبیعت حکمرانی نمیکنیم، بلکه ما با پوست و گوشت، خون و مغز و استخوانمان، متعلق به طبیعت هستیم، در میان طبیعت زندگی میکنیم و تمام تسلط ما بر این واقعیت استوار است که ما نسبت به موجودات دیگر این امتیاز را داریم که قادریم قوانین طبیعت را بشناسیم و آنها را به درستی و خردمندانه بهکار گیریم.
انگلس به نمونه آموزنده دیگری نیز از این تجربهها اشاره میکند و مینویسد:
کشاورزان اسپانیایی در کوبا، که جنگلها را در دامنههای کوه سوزانده بودند تا از خاکستر آن، کود کافی برای یک نسل از درختان قهوه بسیار سودآور، به دست آورند، اگر میدانستند که بعد از آن، بارانهای سهمگین استوایی سطح فوقانی خاک را که اکنون دیگر محافظتی ندارد، میشوید و تنها صخرههای برهنهای برایشان باقی میگذارد، واقعاً چه میکردند؟ او اضافه میکند، آنها با این کار بیآنکه بدانند حفاظ طبیعت، همچنین جامعه و آینده ی نسلهای بعد را صرفاً به خاطر نتیجهای آنی، ملموس و تولید بیشتر، از بین میبردند.
نقطه نظرات مارکس وانگلس نمایانگر دانش و آگاهی آنها نسبت به رابطه انسان با طبیعت، و پیآمدهای فاجعهبار تخریب محیط زیست بود. اما آنطور که خواهیم دید، پیروانشان این آموزشها را درک نکردند و اگر هم میدانستند به این آموزهها بیتوجه بودند در نتیجه، مسبب فجایع بزرگی در محیط زیست و زندگی مردمشان شدند. درک نازل برخی از این پیروان از آنجا ناشی میشد که پیآمدهای ناگوار صنعتی را تنها محدود به مناسبات سرمایهداری میدانستند، نه درصنعتیکردن بیرویه و غیراستاندارد اقتصاد جامعه.
دانش و فرهنگ پایین آنها نسبت به ارتباط طبیعت و حیات انسانی و نداشتن دیدی درازمدت و آینده نگر از جمله عوامل دیگر پی آمد های فاجعه بار بوده است. کشورهای بلوک شرق با جهان غرب وارد رقابتی فرسایشی و کشنده علیه خود شدند تا ثابت کنند سوسیالیسم از سرمایهداری برتراست! بیآنکه بدانند با این شیوهی ایدئولوژیک و مقطعی ، آنها در واقع نه تنها طبیعت بلکه ریشههای تاریخی نظام سیاسی خود را میخشکانند و در بُعد جهانی نیز بدنامی برای سوسیالیسم به بار میآورند. در این راه فاجعه بار و بی سرانجام با کاربرد اهرم امنیتی صدای هر مخالف و منتقدی را نیز با انگ «دشمن خلق و سوسیالیسم و عوامل بورژوازی» خفه کردند. همه این رخدادهای تلخ از نظام خودکامه و دیکتاتوری ناشی میشد.
طبیعتا همچون هر ایدئولوژی دیگری، نظریه پردازان مارکسیست نیز سعی کرده اند تا دامن مارکس و انگلس را از این عملکرد منزه و آن را به انحراف مارکسیسم و سوسیالیسم در کشور مبداء انقلاب مادر، یعنی شوروی نسبت دهند و همه تقصیر را به افراد و حزب کمونیست تقلیل دهند.
یادداشت زیر به قلم کاظم علمداری استاد جامعه شناسی دانشگاه ایالتی کالیفرنیا در همین ارتباط نگاشته شده و با تلخیص فراوان و اندکی تغییر در ساحت زیست نشر می یابد.
اکوسوسیالیسم یا سوسیالیسم سبز
اکوسوسیالیسم جنبش بهنسبت جدیدی در رابطه با محیط زیست است که اکو سوسیالیسم، یا سوسیالیسم سبز، ادغام جنبههای سوسیالیستی با سیاستهای جنبش سبز برای حفظ محیط زیست و تغییرات جهانیشدن (گلوبالیزم) است. این جنبش بر این باور است که گسترش سیستم سرمایهداری باعث انزوای اجتماعی، فقر، جنگ و تخریب محیط زیست از طریق جهانیشدن و امپریالیسم، تحت نظارت دولتهای سرکوبگر و سازههای فراملی میشود. به نقد و نظرهای درون طیف سوسیالیستی میپردازد. به عبارت دیگر، گذشته ازاختلاف نظر بین موافقان و مخالفان سوسیالیسم، نوع رابطه انسان با طبیعت نیز در میان طیف گستردهی مدافعان سوسیالیسم مناقشهبرانگیز بوده است. در زیر به نکاتی از این دست اشاره خواهد شد.
یان انگوس (Ian Angus) اکوسوسیالیست کانادایی و فیلسوف منتقد چپ، میگوید تاریخ آینده برای اکوسوسیالیسم اهمیت دو چندان قایل خواهد شد: «اکوسوسیالیسم با نظر انتقادی به هردو، پدر و مادرش، یعنی محیط زیست و مارکسیسم آغاز می شود. در شرایطی که اقدامات انسانی میتواند پایههای زندگی را تخریب کند، این تلاش برای ساخت بهترین بینش بومشناسی با انتقاد مارکسیستی از نظام سرمایهداری – بر اساس استثمار دوگانه کار و طبیعت توسط این نظام، شکل میگیرد.»
اکوسوسیالیسم، حزب یا آنطور که برخی میگویند ایدئولوژی جدید سیاسی نیست، بلکه جنبشی است که میخواهد طرفداران محیط زیست را به سوسیالیسم، و طرفداران سوسیالیسم را به حفظ محیط زیست نزدیکتر کند. یا آنطور که یان انگو گفته است بنا دارد که «سرخها را سبزتر، و سبزها را سرختر» کند. اکوسوسیالیسم، در عین حال واکنشی است در حال شکلگیری که از نقد دیدگاههای سنتی چپ و برداشتهای اُرتدکس از مارکسیسم که در بهروزکردن مارکسیسم تردید دارند و نیز واکنشی در برابر شکست سوسیالیسم در بلوک شرق و پیآمدهای تخریبی زیستمحیطی آن، به حساب میآید.
جوئل کوول، عضوحزب سبزآمریکا و منتقد نقش سرمایهداری در تخریب محیط زیست، و مدافع اکوسوسیالیسم، در نقد نظر کسانی که معتقدند است نظرات مارکس در ارتباط با حفظ محیط زیست ناشناخته مانده است، مینویسد، درست است که برای مارکس، انسان بخشی از طبیعت است، اما این بخش، برخلاف طبیعت، فعال است؛ بخشی که عامل همهگونه تغییرات در طبیعت است. در حالی که طبیعت بخشی از این یگانگی است که تغییرات بر روی آن انجام میگیرد. به عبارت دیگر، از نظر مارکس، طبیعت توسط انسان به کار گرفته میشود تا ارزش تولید کند. به این ترتیب ارزش، محصول کار انسان بر طبیعت است، نتیجهاش: رابطه کاملاً فعال انسان با پدیدهای منفعل [طبیعت] که در کنترل اوست.
حکومت های مبتنی بر اندیشه مارکس، طبیعتا همچون هر ایدئولوژی دیگری، نظریه پردازان مارکسیست نیز سعی کرده اند تا دامن مارکس و انگلس را از این عملکرد منزه و آن را به انحراف مارکسیسم و سوسیالیسم در کشور مبداء انقلاب مادر، یعنی شوروی نسبت داده و همه تقصیر را به افراد و حزب کمونیست تقلیل دهند.
محیط زیست از لنین تا استالین
تنها در نخستین سالهای بعد از انقلاب ۱۹۱۷ در زمان لنین ملاحظات زیستمحیطی رعایت میشد. در همین رابطه کریس ویلیامز مینویسد: «نفی ضرورتهای زیستمحیطی شوروی به عنوان یک سیاست واحد از رهبری لنین تا فاجعه چرنوبیل، در یک خط ممتد و صریح ارائه شده است. در حالیکه سالهای اولیه حکومت شوروی را باید متفاوت از تصویر کلی نادیده گرفتن محیط زیست در نظر گرفت که منجر به آلودهگی وحشتناک و جنایات زیستمحیطی شد.اتحاد جماهیر شوروی زیر رهبری لنین در اوایل دهه ۱۹۲۰ با مجموعهای از سیاستهای پیشرو در زمینههای زیستمحیطی، آموزش، تحقیقات و حمایت از نظریهپردازان مدافع محیط زیست، مشخص میشد.»
در دوره لنین افرادی فرصت یافتند که در حوزه محافظت از محیط زیست، بکوشند و پژوهش هایی نیز انجام بدهند. یکی از چهره های رهبری حزب بلشویک که به حفظ محیط زیست توجه خاص داشت و در این زمینه صاحبنظر بود و در کنفرانس علمی حفاظت از محیط زیست در لندن نیز شرکت کرده بود نیکلای بوخارین، عضو کمیته مرکزی حزب، سردبیررونامه پراودا و رئیس کمینترن بود. توانایی های علمی این نظریهپرداز برجستهی حزب، توسط لنین ستایش می شد، به طوری که لنین او را «بزرگترین نظریه پرداز» و «فرزند طلایی انقلاب» خوانده بود. بوخارین تحلیل های خود را بر اساس مفهوم «متابولیسم میان طبیعت و جامعه» مارکس قراد داد. افزون برآن او در دوره ای که در زندان استالین بود(۱۹۳۸) بر نظریه مارکس تکیه کرد که انسان هم محصول طبیعت است و هم بخشی از آن.«اگر جامعه انسانی با محیط خود سازگار نباشد، تمام فرهنگ آن ناگزیر از بین خواهد رفت، و جامعه خود به گرد و غبار تبدیل خواهد شد.»
در میان صاحب نظران سوسیالدموکراسی اروپا، بهویژه کارل کائوتسکی و رُزا لوکزامبورگ، نسبت به تخریب محیط زیست، بسیار حساس بودند. کائوتسکی در کتاب مهم خود با عنوان «مسئله ارضی» (۱۸۹۹)، و خطرات ناشی از کاربرد کودهای شیمیایی در زراعت؛ و رُزا لوکزامبورگ در رابطه با ناپدیدشدن گونهای از پرندهها در آلمان به دلیل آلودهگی محیط طبیعی، و همینطور پیآمدهای ناگوار تخریب محیط زیست در آمریکا برای بومیان (»سرخ پوستها») که با بیماریهای جدیدی روبرو میشدند، نگرانی عمیقشان را نسبت به خطرات ناشی از توسعه صنعتی در جهان سرمایهداری نشان دادند.
در برابر آنها، افرادی مانند جورج لوکاچ و آنتونیوگرامشی دو چهره سرشناس دیگر سوسیالدموکراسی اروپا نه تنها هیچ پایبندی به حفظ محیط زیست نشان ندادند بلکه به انگلس و بوخارین که معتقد به ارتباط دیالکتیکی میان زندگی انسان و طبیعت بودند، بهعنوان کسانی که برای علوم طبیعی، به جای مناسبات تولید، تقدم قائل شدهاند به شدت انتقاد کردند. از دید آنها، بورخارین علوم را که روبناست بر مناسبات تولید، تقدم داده است، وشیوه ماتریالیسم تاریخی را نادیده گرفته است .جورج لوکاچ بوخارین را پوزیتیویست و معتقد به ماتریالیسم علوم طبیعی بورژوازی معرفی میکرد.
جوزف استالین در دهه۱۹۴۰ حرکت و سیاست مخربی را در تخریب طبیعت آغاز کرد. او در سال۱۹۵۱، با از بین بردن درختان و هموارکردن سرزمینهای گستردهی جدیدی برای کشاورزی، نادیدهگرفتن ضرورت جنگلداری، و بازکردن معادن و مجوز شکار، عملاً ۸۹ درصد ازمناطق زاگرس را تخریب کرد. تنها حدود ۳/۵ میلیون هکتار از مناطق محافظت شده را کنار گذاشت. در واقع از این پس بود که اتحاد جماهیر شوروی با سقوط وحشتناکی از خرابکاریهای زیستمحیطی روبهرو شد. آنطور که جان بلامی فاستر گفته است، در کنار سرکوبگری و رفتارهای ضددموکراتیک، جنایات نظام شوروی علیه بومشناسی، منجر به رد عنصر اصلی دیدگاه مارکس از تحولات اجتماعی شد.
منبع: ساحت زیست
درباره این موضوع بیشتر بخوانید:
آخرین بازماندگان حادثه چرنوبیل
اعاده حیثیت زیست محیطی از سوسیالیسم!-بخش اول